آرشآرش، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

روزشمار زندگی آرش جون

بیست و یک ماهگی آرش جون

فدات بشم عزیزم تو این ماه رفتیم تهران عروسی دایی سعید و زن دایی بهناز، حسابی شیطونی میکردی، با کلی سختی میتونستم یه آرایشگاه برم یا کاری بکنم کلا با شما همه این کارها برام سخت بود ، میخواستم فروشگاه برم نمی شد، ولی خیلی ناز شده بودی عزیزم با اون بلوز سفید و پاپیون مشکی حسابی خوشگل شده بود اینم چند تا عکس از عروسی     ...
16 شهريور 1391

بیست و یک ماهگی آرش جون

آرشی تو باغچه خونه بابا عباس اینجا عمه زاهده داشت از پنجره اتاقش با آبپاش آب میپاشید سمت شما، تو هم تا آب ریخت تو صورتت گفتی بارون میاد، همه مون خندمون گرفته بود     اینم آرشی و پاسا جون خونه عمو حجت ...
14 شهريور 1391

نوزده ماهگی آرشی

چند تا عکس هم از نوزده ماهگی آرشی میزارم   عزیزم یاد گرفتی وقتی بهت میگیم ما رو بخندون صورتت رو این شکلی میکنی که بخندیم استخرت رو گذاشتم تو بالکن و توش آب پر کردم و بازی کردی کلی ذوق کردی و آب بازی کردی مثل همیشه محو تماشای تلوزیون هستی خیلی دوست داری کلنکس رو بریزی بیرون تازه بعضی وقتها هم ریز ریزشون میکنی اینم یه خرابکاری دیگه قاشق و چنگال ها رو ریختی بیرون از کشو ...
1 شهريور 1391

نوزده ماهگی آرشی

عزیز مامان از وقتی که شروع کردی به حرف زدن خیلی شیرین تر از قبل شدی، وقتی کلمه جدید میگی من و بابایی از ذوقمون همش میخواهیم تکرار کنی تو شیطون هم میدونی وقتی جلوی یکی میگیم بگو اصلا حرف نمی زنی ، ما رو ضایع میکنی عزیزم یاد گرفتی بهت میگیم آرش شیطون و خودت میگی بلا بابایی میگه آرش من تو میگی خوجله میگیم آرش تو میگی قاسم آبادی برات شعر میخونم ، میگم سلام سلام کی ماه کی ستاره، میگی من من ، کی تو دستاش گل دوستی داره، میگی من من ، سلام به هر کی دستشو، با ذوق میگی بالا بعد دستات رو میاری بالا و میخندی شعر آقا پلیسه رو هم یاد گرفتی، شبا که ما میخوابیم آقا پلیسه بیداره ما خواب خوش میبینیم اون دنباله شکاره ،... ما ...
15 مرداد 1391

هجده ماهگی و اومدن امیر مهدی به خونه ما

امیر مهدی و خاله ساحل از دوستای نی نی سایتی مامانی اومدن خونه ما ، ماشاالله امیر مهدی اینقدر قشنگ حرف میزد که مامانی کلی ذوق کرده بود، تا اومد خونمون ، تو اتاق آرشی کتابها رو تو قفسه دید و گفت کتاب ،امیر مهدی خیلی کتاب دوست داره اینم چند تا عکس از اون روز ...
19 تير 1391

هجده ماهگی آرش

عزیزم مامان ، عشق مامان ، خیلی دوست دارم ، پسر من خیلی آقایی، نسبت به بچه های دیگه خیلی آروم تری و مامانی رو اذیت نمی کنی ، بابا امیر هم خیلی دوست داره همش برات صدقه میده که خدا از بلاها حفظت کنه انشاالله که بلا از همه بچه ها دور باشه شعر خوندن رو هم خیلی دوست داری وقتی میزارمت روی تاب شعر تاب تاب عباسی رو میخونی البته این مدلی تاب تاب عبادی اودا منو اندازی بقیش رو هم فقط ریتم شعر رو رعایت میکنی دیگه معلوم نیست چی میگی شمارش اعداد هم یاد گرفتی من میگم یک تو میگی دو ، سه من میگم سه تو میگی چار ، پج بازی هایی مثل جورچینهات رو خیلی خوب سر جاش میزاری ، یه بازی هم داری که باید شکل ها رو سر جاش بزاری همه رو انجام میدی کت...
10 تير 1391
1